بعد از جنگ دوم جهانی، علم جغرافیا به اقتصاد نئوکلاسیک، وابستگی شدیدی پیدا کرد که در آن قدرت رقابت ، احترام برانگیز و مشروع شناخته می شد. تفکرات جغرافیایی غرب و به تبع آن آثار جغرافیایی در ایران، از این وابستگی، تأثیر ژرف وتردید ناپذیری گرفت.این تاثیر پذیری از اقتصاد نئوکلاسیک, جغرافیدانان ایرانی را از شناخت منطق بنیادین پدیده های مکانی - فضایی بازداشت. در نتیجه، در تحلیلهای جغرافیایی، منطق و مفاهیم کلیدی جغرافیا، نظیر: تأثیرات ایدئولوژی نظام حاکم، موضوع قدرت، تحلیل تصمیم گیریهای سیاسی، امر بازساخت، اقتصاد کلان، عدالت اجتماعی، عامل زمان، ژئوپلتیک سرمایه، اقتصاد سیاسی و ساختار جامعه، بکلی به فراموشی سپرده شد و علم جغرافیا نه به صورت پویا و زمینه ساز آگاهیهای پایه ای و محیطی، بلکه به حالت خنثی و حقیقت ستیزی مؤدبانه درآمد. روی این اصل، در جهان سوم و در کشور ما جغرافیای تکنوکراتیک غربی، نتوانست در تغییر محیط زندگی کارساز باشد.
در روزگار آشفته و پریشان جهان سوم، من با تجربه نسبتا طولانی در آموزش جغرافیا، به این نتیجه رسیده ام که جغرافیدان جهان سومی، باید با تکیه بر این مفاهیم کلیدی، به تحلیل فضای جغرافیایی بپردازد. زیرا همسویی با این مفاهیم، ما را با تشابهات و تضادهای نواحی جغرافیایی، عميقا آشنا می سازد و هر فضای جغرافیایی را به صورت نمادی از عملکردهای نظامهای سیاسی و اقتصادی به نمایش می گذارد. به سخن روشن، شکل دهی فضاها و سیر تکوینی پدیده های جغرافیایی، همواره از اندیشه های سیاسی - اقتصادی تأثیر می پذیرند. از این رو، شرایط زمان ما حکم می کند که هر جغرافیدان جهان سومی، در آثار و تحقیقات جغرافیایی خود، ابتدا باید روی مفاهیم زیر بیشتر بیاندیشد
چه نوع جغرافيا؟ برای چه زماني؟ جهت کدام ملت؟ شاید تنها در این محور فکری است که جغرافیدان جهان سومی، می تواند در پرتو روشناییهای وجدان خود حرکت کند. عدم توجه به این موازین فکری، غفلت نابخشودنی خواهد بود.
با توجه به آنچه که گفته شد در کشورهای جهان سوم، آثار ترجمه ای و تقلیدی از کشورهای توسعه یافته، به ویژه در زمینه مسائل جغرافیای انسانی، نمی تواند با توفیق همراه باشد. هرچند که مطالعه همه آثار جغرافیایی غرب، برای ما ضروری می نماید. اما اگر این آثار از صافی اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جهان سوم نگذرد ممکن نیست که بتواند محیطهای جغرافیایی را به نفع مردم تغییر دهد.
توان گفت که در علم جغرافیا، با در نظر گرفتن افتراق مکانی - فضایی پدیده های حقیقت واحدی وجود ندارد. در این راستا، دیدگاههای مختلف جغرافیایی، غالبا در تقابل با یکدیگر قرار می گیرند. تکیه بر جغرافیای نظریه ای (تئوریک) به عنوان کانون هر نوع مطالعه جغرافیایی، ناشی از این امر می باشد. زیرا، هر نوع جغرافیای کاربردی با تفکرات فلسفی و اقتصاد سیاسی خاصی همسویی دارد و نمی تواند بدون جغرافیای نظریه ای، کارساز گردد. با توجه به این دیدگاههای مختلف جغرافیایی، شاید منطقی آن باشد که در مطالعات جغرافیایی، به دیدگاههای کثرت گرا، بیشتر بیاندیشیم. .
جغرافیای نو، در مسیر بیدار کردن وجدانهای جغرافیدانان، از خواب گران زمانه می باشد تا از طریق علم جغرافیا، به جامعه انسانی، زندگی نو ببخشید که با شأن و مقام انسانی، همخوانی دارد.