اگر نیک به تاریخ تحولات فکر و اندیشه و فرهنگ و تمدن بشر بنگریم، در خواهیم یافت که آدمی در سیر تغییر و تبدل های تاریخی خود، همواره خود را در قالب ها و صور گوناگونی بازتولید نموده است. گاهی در صورت شعر و ادب و گاهی در نقش نقاشان و دیگر بار در صورتگری پیکرتراشان و نگارگران، خویشتن خویش و هویت و تاریخیت خود را بازنمایی کرده است.
به عبارتی آدمیان برای بقاء تاریخی و ماندگاری فرهنگی تلاش کرده اند تا با بازخوانی گذشته خود درحال، ضمن معنایابی برای زیست اکنون خویش، به فرآیند معنابخشی به آیندگانی که پس از آنان خواهند آمد و نیز به برجسته نمودن خود و اجتماعشان در پیوستار تاریخی فرهنگ و هنر و تمدن جهان، همت گمارند.
فرهنگ و تجلیات مادی و معنوی آن در هر دوره از تاریخ، پاسخ به پرسشهای بنیادین یک جامعه انسانی در خصوص مسائل مهم معرفت شناختی، انسان شناختی و فرجام شناختی بوده است. آنچنان که مولانا جلال الدین محمد بلخی همین مضمون را در شعرش بازتابانده است که:
از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟ به کجا می روم؟ آخر ننمایی وطنم
فرهنگ جای پای بشریت بر جاده تاریخ است . تجلی ذهنیت های متکثر انسان در عینیت های تکثیر یافته است و لذا علی رغم باد و طوفان های متعدد و متنوع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و طبیعی و نیز حضور بازیگران و تماشاگران فرهنگی و هنری و ادبی متفاوت و بعضأ متضاد در اجتماعات انسانی، باز فرهنگ مردمان، چونان یادگارانی برتارک تاریخ خودنمایی می نماید.