ما از چیزهای ارزان بدمان نمی آید، اما اغلب طوری رفتار می کنیم که انگار بدمان می آید. آن طور که باید و شاید قدر چیزهایی را که دوروبرمان هست و ارزش چندانی هم ندارند نمی دانیم - مثلا، آسمان شب، مداد، نیمرو، زیپ یا حتی گرفتن دست فردی دیگر. در این کتاب بررسی می کنیم چطور ممکن است رفته رفته از شرایط فعلی دلزده شویم و برای چیزهای پرزرق وبرق، گران قیمت و دور از دسترس ماتم بگیریم و در عین حال، چطور به خودمان رجوع کنیم، شگفتی های درون مان را دریابیم و قدرشان را بدانیم. این کتاب بار دیگر توجه ما را به جهان اطراف، زیبایی پنهان چیزها و شوقی که از داشته هایمان داریم جلب می کند.